چه سود از زیستن
در آستانه ی پیری دیگر ماهی را هر زمان از آب بگیری تازه نیست.
تلاش کردم اما نتوانستم
حتی هیچ کس درک نمی کند، ساده بگویم راهی برای حرف زدن ندارم.
هرچقدر هم فریاد می زنم کسی نمی شنود. نه ترانه خواندم و نه کتابی نوشتم.
نه فیلمی ساختم و نه شعری گفتم. من ماندم و تلمباری از عقده ها .
آنقدر آزاده نبودم که فریاد بزنم . در عقب افتادگی ای فکری محدود و محدودتر شدم.
چقدر کتاب ها خواندم
چقدر شعرها، و چقدر فیلم ها دیدم
چقدر برای خودم نوشتم و چقدر خیال بافتم و حالا فقط یک ناامیدی رنج آور می بینم.
چقدر ,ها ,نوشتم ,نمی ,فریاد ,محدود ,و چقدر ,و نه ,فکری محدود ,ای فکری ,افتادگی ای
درباره این سایت